{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-35-}{-35-}{-35-}{-23-}{-23-}{-23-} . او با خط بچگانه نوشته بود: صورتحساب: کوتاه کردن چمن باغچه ۵ دلار مرتب کردن اتاق خوابم ۱ دلار مراقبت از برادر کوچکم ۳ دلار بیرون بردن سطل زباله ۲ دلار نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم ۶ دلار جمع بدهی شما به من: ۱۷ دلار مادر که به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت: بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ بابت شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازیهایت، هیچ و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هم هیچ است. وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت: . آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلا به طور کامل پرداخت شده!‬ ♥
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/07/03 - 14:15 در داستانک
پیوست عکس:
thumb_HM-2013445016680023161380045047.8752.jpg
thumb_HM-2013445016680023161380045047.8752.jpg · 400x266px, 60KB
دیدگاه
YEKTA

{-41-}

1392/07/3 - 14:17
nima0bx

بسی زیبا...
زیباوبااحساس چون همیشه..

1392/07/3 - 14:20
Mostafa


دارم

1392/07/3 - 21:27
mahnaz

ای جاااااااااااان{-41-} خیلی زیبا بود...{-29-}

1392/07/3 - 23:50